امام صادق (علیه السلام)
فرمود: تاسوعا روزی است که در آن روز امام حسین واصحابش را
محاصره کردند ولشکر کوفه وشام در اطراف او حلقه زده وابن
مرجانه وعمربن سعد به جهت زیادی لشکروسپاه اظهار شادمانی
ومسرّت می کردند ودر این روز حسین را تنها وغریب یافتند
ودانستند که دیگر یاوری به سراغ او نخواهد آمد واهل عراق
اورا یاری نخواهند کرد.
امان نامه :
چون شمر، نامه را ازعبیدالله گرفت تا در کربلا به ابن سعد
ابلاغ کند ، او وعبدالله بن ابی المحل ( که ام البنین عمه
اوبود) به عبید الله گفتند :
ای امیر! خواهر زادگان ماهمراه باحسین اند، اگر صلاح می
بینی نامه امانی برای آنها بنویس، عبیدالله پیشنهاد آنهارا
پذیرفت وبه کاتب خودفرمان دادتا امان نامه ای برای آنها
بنویسد.
ردامان نامه
عبدالله بن ابی المحل امان نامه را بوسیله غلام خود کزمان
به کربلا فرستاد واو پس از ورود به کربلا متن امان نامه را
برای فرزندان ام البنین قرائت کرد و گفت :
این امان نامه ای است که عبدالله بن ابی المحل که ازبستگان
شماست فرستاده است آنها در پاسخ کزمان گفتند :
سلام ما را به او برسان وبگو :
ما را حاجتی به امان نامه تو نیست امان خدا بهتر ازامان
عبیدالله پسرسمیه است.
همچنین شمر به نزدیکی خیام امام آمد وعباس وعبدالله وجعفر
وعثمان (علیهما السلام) فرزندان حضرت علی بن ابی طالب
(علیه السلام) (که مادرشان ام البنین است ) را صدا زد آنها
بیرون آمدند شمربه آنها گفت: برای شما ازعبیدالله امان
گرفته ام ! وآنها متفقاً گفتند :
خدا تورا و امان تورا لعنت کند ، ما امان داشته باشیم وپسر
دختر پیامبر امان نداشته باشد ؟
اعلان جنگ
پس از رد امان نامه عمربن سعد فریاد زد که :
ای لشکر خدا سوارشوید و شاد باشید که به بهشت می روید و
سواره نظام لشکر بعد ازنمازعصر جنگ شد.
دراین هنگام امام حسین ( علیه السلام ) درجلوی خیمه خویش
نشسته وبه شمشیرخود تکیه داده و سر بر زانو نهاده بود زینب
کبری شیون کنان به نزد برادرآمد و گفت :
ای برادر! این فریاد وهیاهو را نمی شنوی که هرلحظه به ما
نزدیکتر می شود؟
امام حسین ( علیه السلام ) سربرداشت و فرمود : خواهرم ،
رسول خدا را همین حال درخواب دیدم به من فرمود : تو به نزد
ما می آیی .
زینب ازشنیدن این سخنان بی تاب شد که بی اختیار محکم به
صورت خود زد و بنای بیقراری نهاد .
امام گفت : ای خواهر، جای شیون نیست خاموش باش خدا تو را
مشمول رحمت خود گرداند.
دراین اثنا حضرت عباس بن علی (علیه السلام)آمد وبه
امام(علیه السلام) عرض کرد :
ای برادر! براسب خود سوارشو و ازآنها بپرس : مگر چه روی
داده ؟ و برای چه به اینجا آمده اند؟
حضرت عباس ( علیه السلام ) با بیست سوار که زهیر بن قین
وحبیب بن مظاهر ازجمله آنان بودند نزد سپاه دشمن آمده و
پرسید : چه رخ داده و چه می خواهید ؟
گفتند : فرمان امیراست که به شما بگوییم یا حکم او را
بپذیرید و یا آماده کار زار شوید.
حضرت عباس ( علیه السلام ) گفت : ازجای خود حرکت نکنید
وشتاب به خرج ندهید تا نزد ابی عبدالله رفته وپیام شما را
به اوعرض کنم . آنها پذیرفته وحضرت عباس بن علی ( علیه
السلام ) به تنهایی نزد امام حسین ( علیه السلام ) رفت
وماجرا را به عرض امام رسانید واین درحالی بود که بیست تن
همراهان او سپاه عمربن سعد را نصیحت می کردند وآنان را
ازجنگ با حسین برحذر می داشتند ودرضمن ازپیشروی آنها به
طرف خیمه ها جلوگیری می کردند.
امام ( علیه السلام ) به حضرت عباس بن علی ( علیه السلام )
فرمود : اگر می توانی آنها را متقاعد کن که جنگ را تا فردا
به تاخیر بیندازند و امشب را مهلت دهند تا ما با خدای خود
راز و نیاز کنیم و به درگاهش نماز بگزاریم. خدای متعال می
داند که من بخاطر او نماز و تلاوت کتاب او( قرآن) را دوست
دارم .
یک شب مهلت برای راز و نیاز
پس حضرت عباس ( علیه السلام ) نزد سپاهیان دشمن بازگشت و
ازآنها شب عاشورا را برای نماز وعبادت مهلت خواست عمربن
سعد درموافقت با این درخواست مردد بود وسرانجام ازلشکریان
خود پرسید که : چه باید کرد ؟
عمروبن حجاج گفت : سبحان الله اگراهل دیلم ( کنایه ازمردم
بیگانه ) و کفارازتو چنین تقاضائی می کردند سزاوار بود که
با آنها موافقت کنی .
قیس بن اشعث گفت : درخواست آنها را اجابت کن بجان خودم
سوگند که آنها صبح فردا با توخواهند جنگید .
ابن سعد گفت : بخدا سوگند که اگربدانم چنین کنندهرگز با
درخواست آنها موافقت نکنم .
و عاقبت فرستاده ابن سعد به نزد حضرت عباس بن علی ( علیه
السلام ) آمد و گفت :
ما به شما تا فردا مهلت می دهیم اگرتسلیم شدید شما را به
نزد عبیدالله بن زیاد خواهیم فرستاد واگر سرباززدید ، دست
ازشما برنخواهیم داشت .
خطبه امام حسین ( علیه السلام ) شب عاشورا
امام حسین ( علیه السلام ) یاران خود را نزدیک غروب به نزد
خود فراخواند.
حضرت علی بن الحسین ( علیه السلام ) می فرماید :
من نیزخدمت پدرم رفتم تا گفتاراو را بشنوم درحالیکه
بیماربودم پدرم به اصحاب خود فرمود :
خدای را ستایش می کنم بهترین ستایشها واو را سپاس می گویم
درخوشی و ناخوشی. بارخدایا! تورا سپاسگزارم که ما را به
نبوت گرامی داشتی وعلم قرآن وفقه دین را به ما کرامت
فرمودی وگوشی شنوا و چشمی بینا ودلی آگاه به ماعطا کردی ،
ما را از زمره سپاسگزاران قراربده. من یارانی بهترو با
وفاتر ازاصحاب خود سراغ ندارم و اهل بیتی فرمانبردارتر و
به صله رحم پای بندترازاهل بیتم نمی شناسم. خدا شما را
بخاطر یاری من جزای خیر دهد. من می دانم که فردا کارما با
اینان به جنگ خواهد انجامید .
من به شما اجازه می دهم و بیعت خود را ازشما برمی دارم تا
ازسیاهی شب برای پیمودن راه و دورشدن ازمحل خطر استفاده
کنید وهریک ازشما دست یک تن اهل بیت مرا بگیرید و در
روستاها و شهرها پراکنده شوید تاخداوند فرج خود را برای
شما مقرر دارد . این مردم مرا می خواهند و چون برمن دست
یابند با شما کاری ندارند .
پاسخ یاران امام حسین ( علیه السلام )
برادران امام و فرزندان و برادر زادگان او و فرزندان
عبدالله بن جعفر ( فرزندان حضرت زینب ( علیهاالسلام ) به
امام عرض کردند : ما برای چه دست ازتو برداریم ؟ برای
اینکه پس ازتو زنده بمانیم ؟ خدا نکند هرگز چنین روزی را
ببینیم .
ابتدا حضرت عباس بن علی ( علیه السلام ) این سخن را گفت و
بعد دیگران ازاو پیروی کردند وجملاتی همانند ، برزبان
راندند.
پس امام حسین ( علیه السلام ) روی به فرزندان عقیل نمود و
فرمود : شما را کشته شدن مسلم کافی است بروید که من شما را
اذن دادم .
آنها گفتند : سبحان الله مردم چه می گویند ؟ می گویند ما
بزرگ سالارخود وعموزادگان خود که بهترین مردم بودند در دست
دشمن رها کردیم وبا آنها به طرف دشمن تیری رها نکردیم و
نیزه وشمشیری علیه دشمن به کارنبردیم ! نه ! بخدا سوگند
چنین نکنیم ، بلکه خود و اموال واهل خود را فدای تو سازیم
ودرکنارتو بجنگیم وهرجا که روی کنی با تو باشیم ننگ باد
برزندگی پس ازتو .
سپس مسلم بن عوسجه بپا خاست و گفت :
بهانه مادر پیشگاه خدا برای تنها گذاردن توچیست ؟ بخدا
سوگند این نیزه درسینه آنها فرو برم و تا دسته این شمشیر
دردست من است برآنها حمله کنم اگر سلاحی نداشته باشم که با
آن بجنگم سنگ برداشته وبه طرف آنها پرتاب می کنم . بخدا
سوگند که ما تورا رها نکینم تا خدا بداند که حرمت پیامبر
را درغیبت او درباره تومحفوظ داشتیم، بخدا قسم اگر بدانم
که کشته می شوم وبعد زنده می شوم وسپس مرامی سوزانند و
دیگر بار زنده می گردم وسپس در زیر پای ستوران بدنم درهم
کوبیده می شود و تاهفتاد باراین کار را درحق من روا بدارند
هرگز ازتوجدا نگردم تا درخدمت توبه استقبال مرگ بشتابم
وچرا چنین نکنم که کشته شدن یکبار و پس ازآن کرامتی است که
پایانی ندارد .
پس از او زهیر بن قین برخاست وگفت بخدا سوکند دوست دارم
کشته شوم ، باز زنده گردم ، وسپس کشته شوم تا هزار مرتبه
تا خدا تورا واهل بیت تورا از کشته شدن در امان دارد.
مرگ ازعسل شیرین تراست
حضرت قاسم بن حسن ( علیه السلام ) به امام حسین ( علیه
السلام ) عرض کرد :
آیا من هم درشمار شهیدانم ؟
امام حسین ( علیه السلام ) باعطوفت و مهربانی فرمود : ای
فرزندم مرگ درنزد تو چگونه است ؟
عرض کرد: ای عمو مرگ درکام من از عسل شیرین تراست .
امام حسین ( علیه السلام ) فرمود: عمویت به فدای تو باد
آری تو نیزازشهیدان خواهی بود آن هم پس از رنجی سخت.
ایستادگی تا مرز شهادت
ازحضرت علی بن الحسین ( علیه السلام ) نقل شده است که
فرمود: چون پدرم به اصحاب فرمودند که بیعت خود را ازشما
برداشتم و شما آزاد هستید اصحاب و یاران آن حضرت برفداکاری
و وفاداری خود تا مرز شهادت درکنار امام پافشاری نمودند .
امام درحق آنها دعا کرده فرمودند : سرهای خود رابلند کنید
وجایگاه خود را ببینید یاران واصحاب امام نظر کرده وجایگاه
ومقام خود را دربهشت مشاهده کردند وامام حسین ( علیه
السلام ) منزلت رفیع هرکدام رابه آنها نشان می داد.
بعد ازاین معجزه امام ( علیه السلام ) بود که اصحاب با
سینه های فراخ وصورتهای برافروخته به استقبال نیزه ها و
شمشیرها می رفتند تا زودتر به جایگاهی که دربهشت دارند ،
برسند.
تحکیم مواضع
امام حسین ( علیه السلام ) ازخیمه بیرون آمد و به اصحاب
فرمان داد که خیمه ها را نزدیک یکدیگر قرارداده وطناب بعضی
را دربعض دیگرببرند و لشکر دشمن را درروبروی خود قرارداده
وخیمه ها را درپشت سروطرف راست وچپ خود قرار دهند بگو نه
ای که خیمه ها درسه طرف آنها قراربگیرد و اصحاب امام فقط
ازقسمت روبرو با دشمن مواجه شوند سپس امام و یارانش به
جایگاه خود بازگشتند وتمام شب را به نماز گزاردن واستغفار
ودعا وتضرع سپری کردند و آن شب اصلا نخوابیدند.
رؤیای امام حسین ( علیه السلام )
به هنگام سحر امام حسین ( علیه السلام ) به خوابی سبک فرو
رفت وچون بیدارشد فرمود : یاران من ، می دانید هم اکنون
درخواب چه دیدم ؟
اصحاب گفتند : یا بن رسول الله چه دیدی ؟
فرمود : سگانی را دیدم که به من حمله می کردند تا مرا پاره
پاره کنند و درمیان آنها سگی دورنگ را دیدم که نسبت به من
ازدیگر سگان وحشی تر و خون آشام تر بود ! گمان کنم آن مردی
باشد که مرا خواهد کشت . در دنباله این خواب ، جدم رسول
خدا ( صلی الله علیه وآله ) را دیدم که تعدادی ازاصحابش
همراه او بودند و به من فرمود : فرزندم ، توشهید آل محمدی
واهل آسمانها و کرّوبیان عالم بالا ازمژده آمدنت شادی می
کنند وامشب بهنگام افطار نزد من خواهی بود شتاب کن وکاررا
به تأخیر مینداز این فرشته ای است که ازآسمان فرود آمده
است تا خون توراگرفته ودرشیشه سبز رنگی قراردهد. یاران من
این خواب گویای آن است که آجل نزدیک و بی تردید هنگام رحیل
وکوچ ازاین جهان فانی فرارسیده است .1
 |