روز شمار دهه اول

 

  
 
روز دوم محرم

 

* در این روز امام وارد سرزمین کربلا شدند.

* حرّ بن یزید ریاحی طی نامه ای عبیدالله بن زیاد را از ورود امام به کربلا مطلع ساخت.

* امام حسین ( علیه السلام ) فرزندان و برادران وآهل بیت خود را جمع کرد و بعد نظری برآنها انداخته گریست و گفت : خدایا ما عترت پیامبر تو محمد ( صلی الله علیه وآله ) هستیم ، مارا ازحرم جدمان راندند ، وبنی امیه درحق ما جفا روا داشتند . خدایا حق مارا از ستمگران بستان وما را بر بیدادگران پیروز گردان .

ام کلثوم ( علیها السلام ) به امام حسین ( علیه السلام ) گفت : ای برادر احساس عجیبی دراین وادی دارم واندوه هولناکی بردل من سایه افکنده است. امام حسین ( علیه السلام ) خواهر را تسلی داد .

* امام حسین( علیه السلام ) پس ازورود به کربلا به اصحاب خود فرمود :
مردم ، بندگان دنیا هستند و دین را همانند چیزی که طعم ومزه داشته باشد . می انگارند و تا مزه آن را برزبان خود احساس می کنند آن رانگاه می دارند وهنگامیکه بنای آزمایش باشد تعداد دینداران اندک می شود .

 

 

 

 

 

 

  
 
روز سوم محرم

* عمر بن سعد یک روزبعد از ورود امام به کربلا یعنی روزسوم محرم با چهار هزار سپاهی ازاهل کوفه وارد کربلا شد .
* از وقایع که درروزسوم ذکر شده ، این است که امام ( علیه السلام ) قسمتی اززمین کربلا را که قبر درآن واقع شده است ازاهل نینوا وغاضریه به شصت هزار درهم خریداری کرد و با آنها شرط کرد که مردم را برای زیارت قبرش راهنمایی نموده و زواراورا تا سه میهمانی نمایند .

* عبیدالله شخصاً ازکوفه به طرف نخلیه حرکت کرد و کسی را نزد حصین بن تمیمکه به قادسیه رفته بود فرستاد واو به همراه چهار هزار نفر که با او بودند به نخلیه آمد ، سپس کثیربن شهاب حارثی ودیگر فرماندهان را طلب کرد وگفت : دربهر کوفه گردش کیند ومردم را به طاعت و فرمانبرداری ازیزید ومن فرمان دهید ، وآنان را ازفرمانی وبرپاکردن فتنه برحذر دارید وآنانرا به لشکرگاه فراخوانید ، پس آن چهار نفر طبق دستور عمل کردند و سه نفرازآنها به نخلیه نزد عبیدالله بازگشتند وکثیر بن شهاب درکوفه ماند و درمیان کوچه ها وگذرگاههای می گشت ومردم را به پیوستن به لشکر عبیدالله تشویق می کرد و آنان را ازیاری امام حسین ( علیه السلام ) برحذر می داشت .

 

 

 

 

 

 


 

 

 
  
       روز چهارم

دراین روز شمر بن ذی الجوشن اولین فردی بود که با چهار هزار نفر سپاهی آزموده برای جنگ با امام حسین ( علیه السلام ) اعلام آمادگی کرد و بعد یزید بن رکاب کلبی با دوهزار نفر و حصین بن نمیربا چهارهزار نفر و مضایر بن رهینه مازنی باسه هزار نفر و نصر بن حرشه با دوهزار نفر که جمعاً بیست هزار نفر می شدند .
درتعداد کل لشکریانی که به همراه عمربن سعد درکربلا حضور پیدا کردند تا با امام حسین ( علیه السلام ) بجنگند ، اختلاف است ولی نکته ای که نباید فراموش کرد این است که تعداد نظامیان جیرخواری که ازحکومت وقت ، حقوق و لباس و سلاح و لوازم جنگی دریافت می کردند سی هزار نفر بوده است .

 

 


 

 
   
      
              روز پنجم

  

اعبیدالله بن زیاد به شخصی به نام زحربن قیس با پانصد سوار مأموریت داد که برجسرصراة ایستاده وازحرکت کسانی که به عزم یاری امام حسین (علیه السلام) ازکوفه خارج می شوند، جلوگیری کند.
 

 

 

 

 

 
  
      روز ششم

* عبیدالله دراین روزنامه ای به عمربن سعد نوشت که : من ازنظر کثرت لشکر اعم ازسوار ه و پیاده و تجهیزات چیزی را ازتو فرو گذار نکردم توجه داشته باش که هر روز و هرشب گزارش کارتو را برای من می فرستند .

* دراین روز حبیب بن مظاهر به آن حضرت عرض کرد: یابن رسول الله (صلی الله علیه وآله) دراین نزدیکی طائفه ای ازبنی اسد سکونت دارند که اگر اجازه دهی من به نزدآنها روم و ایشان را بسوی تو دعوت کنم شاید خداوند شراین گروه را ازتو باحضور بنی اسد درکربلا دفع کند !
امام اجازه دادوحبیب بن مظاهر شبانگاه بیرون آمد ونزدآنهارفت وآنان را به یاری امام حسین(علیه السلام) فراخواند. گروهی ازمردان قبیله که تعدادشان به نود نفر می رسید بپاخاستند وبرای یاری امام حرکت کردند. درآن هنگام مردی نزد عمربن سعد رفته و اورا ازجریان کار آگاه کرد. عمرسعد نیزمردی را به نام ازرق با چهارصد سوار بسوی آن گروه روانه ساخت و دردل شب سواران ابن سعد درکنار فرات راه را برآنها گرفتند درحالی که باامام فاصله چندانی نداشتند .
طایفه بنی اسد با سواران ابن سعد درآویختند اما چون دانستند که تاب مقاومت باآن گروه راندارند درسیاهی شب پراکنده شدند و به قبیله خود بازگشتند وشبانه ازمحل خود کوچ کردند که مبادا عمربن سعد شبانه برآنها بتازد .
حبیب بن مظاهر به خدمت امام آمد و جریان را گفت امام حسین (علیه السلام) فرمود: لاحول و لاقوّة اِلاَّ بالله

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 
  
      روز هفتم

دراین روزعمر بن سعد طبق فرمان عبیدالله بن زیاد ، عمروبن حجاج را با پانصد سوار درکنار شریعه فرات مستقر کرد و مانع دسترسی امام حسین ( علیه السلام ) و یارانش به آب شدند ، دراین هنگام مردی بنام عبدالله بن حصین ازدی که ازقبیله بجیله بود یاد برداشت که : ای حسین این آب را دیگر بسان رنگ آسمانی نخواهی دید بخدا سوگند که قطره ای ازآن را نخواهی آشامید تا ازعطش جان دهی . امام حسین ( علیه السلام ) فرمود : خدایا او را از تشنگی بکش وهرگز اورا مشمول رحمت خود قرارمده .

 
  
      روز هشتم

چون تحمل عطش خصوصاً برای کودکان دیکر امکان پذیر نبود ، مردی ازیاران امام حسین ( علیه السلام ) به نام یزید بن حصین همدانی که درزهد وعبادت معروف بود به امام گفت : به من اجازه ده تا نزد عمربن سعد رفته و با او درمورد آب مذاکره کنم شاید ازاین تصمیم برگردد.
امام ( علیه السلام ) فرمود : اختیار با توست.
او به خیمه عمربن سعد وارد شد بدون آنکه سلام کند.
عمربن سعدگفت : ای مردهمدانی چه عاملی تورا ازسلام کردن به من بازداشت ؟ مگرمن مسلمان نیستم وخدا ورسول او را نمی شناسم ؟
آن مردهمدانی گفت : اگرخود را مسلمان می پنداری پس چرا برعترت پیامبر شوریده و تصمیم به کشتن آنها گرفته ای وآب فرات را که حتی حیوانات این وادی ازآن می نوشند ازآن مضایقه می کنی واجازه نمی دهی تا آنان نیز ازاین آب بنوشند حتی اگر جان برسرعطش بگذارند؟ وگمان می کنی که خدا و رسول او را می شناسی ؟
عمربن سعد سربه زیرانداخت و گفت :
ای همدانی من میدانم که آزار کردن این خاندان حرام است اما عبیدالله مرا به این کار واداشته است و من درلحظات حساس قرارگرفته ام و نمی دانم باید چه کنم ؟ آیا حکومت ری را رها کنم ، حکومتی که دراشتیاق آن می سوزم؟ و یا اینکه دستانم به خون حسین آلوده گردد درحالیکه می دانم کیفراین کار آتش؟ ولی حکومت ری به منزله نور چشم من است .
ای مردهمدانی درخودم این گذشت و فداکاری را که بتوانم از حکومت ری چشم بپوشم نمی بینم .
یزید بن حصین همدانی بازگشت و ماجرا را به عرض امام رسانید و گفت :
عمربن سعد حاضر شده است که شما را برای رسیدن به حکومت ری به قتل رساند .


آوردن آب ازفرات
بهرحال هرلحظه تب عطش درخیمه ها افزون می شد ، امام حسین ( علیه السلام ) برادرخود عباس بن علی بن ابی طالب را فرا خواند و به او مأموریت داد تاهمراه سی نفرسواره و بیست نفر پیاده جهت تدارک آب برای خیمه ها حرکت کند درحالی که بیست مشک با خود داشتتند .
آنان شبانه حرکت کردند تا به نزدیکی شط فرات رسیدند درحالیکه نافع بن هلال پیشاپیش ایشان باپرچم مخصوص حرکت می کرد . عمروبن حجاج پرسید : کیستی ؟
نافع بن هلال خود را معرفی کرد.
ابن حجاج گفت : ای برادرخوش آمدی ، علت آمدنت به اینجا چیست؟
نافع گفت : آمده ام تا از این آب که ما را ازآن محروم کرده اند ، بنوشم .
عمروبن حجاج گفت : بنوش ، تو را گوارا باد .
نافع بن هلال گفت : بخدا سوگند ، درحالیکه حسین و یارانش تشنه کامند هرگز به تنهایی آب ننوشم .
سپاهیان عمروبن حجاج متوجه همراهان نافع بن هلال شدند ، وعمروبن حجاج گفت :
آنها نباید ازاین آب بنوشند ، ما را برای همین جهت دراین مکان گمارده اند.
درحالیکه سپاهیان عمروبن حجاج نزدیکترمی شدند ، عباس بن علی ( علیه السلام ) به پیادگان دستورداد تا مشگها را پرکنند .
و پیادگان نیزطبق دستور عمل کردند ، و چون عمروبن حجاج و سپاهیانش خواستند راه را بر آنان ببندند ، عباس بن علی ( علیه السلام ) و نافع بن هلال برآنها حمله ورشدند و آنها را به پیکار مشغول کردند ، وسواران ، راه را برسپاه عمروبن حجاج بستند تا پیادگان توانستند مشکها آب را ازآن منطقه دور کرده وبه خیمه ها برسانند .

ملاقات امام حسین ( علیه السلام ) وعمربن سعد
امام حسین ( علیه السلام ) مردی ازیاران خود به نام عمروبن قرظه انصاری را نزد عمربن سعد فرستاد وازاوخواست که شب هنگام در فاصله دو سپاه با هم ملاقاتی داشته باشند، عمرسعد نیز پذیرفت. شب هنگام امام حسین ( علیه السلام ) با بیست نفرازیارانش وعمربن سعد با بیست نفرازسپاهیانش درمحل موعود حضور یافتند.
امام حسین ( علیه السلام ) به همراهان خود دستورداد تا برگردند و فقط برادر خود حضرت عباس بن علی ( علیه السلام ) و فرزندش حضرت علی اکبر( علیه السلام ) را درنزد خود نگاه داشت وهمین طور عمربن سعد نیزبجزفرزندش حفص وغلامش به بقیه همراهان دستوربازگشت داد.
ابتدا امام حسین ( علیه السلام ) آغاز سخن کرد و فرمود :
ای پسرسعد آیا با من مقاتله می کنی واز خدایی که بازگشت تو بسوی اوست هراسی نداری ؟ من فرزند کسی هستم که توبهترمی دانی. آیا تواین گروه را رها نمی کنی تا با ما باشی؟ واین موجب نزدیکی توبه خداست.
عمربن سعد گفت : اگرازاین گروه جدا شوم می ترسم که خانه ام را خراب کنند .
امام حسین ( علیه السلام ) فرمود : من برای توخانه ات را می سازم .
عمربن سعد گفت : من بیمناکم که املاکم را ازمن بگیرند.
امام فرمود : من بهترازآن به تو خواهم داد ، ازاموالی که درحجاز دارم .
عمربن سعد گفت : من درکوفه بر جان خانواده ام ازخشم ابن زیاد بیمناکم و می ترسم که آنها را از دم شمشیرگذراند .
امام حسین ( علیه السلام ) هنگامیکه مشاهده کرد عمربن سعد ازتصمیم خود بازنمی گردد ، ازجای برخاست درحالیکه می فرمود : تو را چه می شود ؟ خداوند جان تورا بزودی دربستر بگیرد وتورا در روز قیامت نیامرزد بخدا سوگند من می دانم ازگندم عراق جز به مقداری اندک نخوری .
عمربن سعد با تمسخر گفت : جو ما را بس است .
 

نامه عمربن سعد به عبید اللّه
بعدازاین ملاقات عمربن سعد به لشکرگاه خود بازگشت و به عبیدالله بن زیاد طی نامه ای نوشت :
خدا آتش فتنه را بنشانید ومردم را بریک سخن و رای متحد کرد این حسین است که می گوید یا به همان مکان که ازآنجا آمده بازگردد یا به یکی ازمرزهای کشورهای اسلامی برود وهمانند یکی ازمسلمانان زندگی کند و یا اینکه به شام رفته تا هرچه یزید خواهد درباره اوانجام دهد وخشنودی و صلاح امت درهمین است .
چون عبیدالله نامه عمربن سعدرا درنزد یاران خود قرائت کرد گفت :
ابن سعد درصدد چاره جویی و دلسوزی برای خویشان خود است .
دراین هنگام شمربن ذی الجوشن ازجای برخاست و گفت :
آیا این رفتار را ازعمربن سعد می پذیری ؟ حسین به سرزمین تو و درکنارتوآمده است بخدا سوگند که اگراواز این منطقه کوچ کند و با تو بیعت نکند روز به روزنیرومندتر گشته وتو از دستگیری اوعاجز خواهی شد ، این را ازاو مپذیرکه شکست تو درآناست اگر او و یارانش برفرمان تو گردن نهند آنگاه تو درعقوبت و یا عفوآنان مختار خواهی بود .
ابن زیاد گفت : نیکو رأیی است و رأی من نیزبرهمین است.
ای شمر نامه مرا نزد عمربن سعد ببر تا برحسین و یارانش عرضه کند ، اگر از قبول حکم من سرباز زدند با آنها بجنگید ، و اگرعمربن سعد حاضر به جنگ با آنها نشد توامیرلشکرباش وگردن عمربن سعد را بزن ونزد من بفرست .
 سپس نامه ای به عمربن سعد نوشت که :
من تو را بسوی حسین نفرستادم که ازاو دفع شرکنی ، و کار را به درازا کشانی وبه اوامید سلامت و رهایی و زندگی دهی وعذر اورا موجب قلمداد کرده وشفیع اوگردی اگرحسین واصحابش برحکم من سرفرود آورده و تسلیم می شوند آنان را نزد من بفرست واگر ازقبول حکم من خودداری کند با سپاهیان خود برآنان بتاز وآنان را ازدم شمشیربگذران و بند ازبند آنان جدا کن که مستحق آنند و چون حسین را کشتی پیکراو را در زیرسم اسبان لگد کوب کن که او قاطع رحم وستمکاراست ، و نمی پندارم که پس ازمرگ اواین عمل ( لگدکوب کردن ) به او زیانی برساند ولی سخنی است که گفته ام و باید انجام شود ، پس اگرفرمان ما را اطاعت کردی تو را پاداش دهم واگر ازفرمان من سرباز زدی ازلشکر ما کناره گیر ومسئولیت آنها را به شمربن ذی الجوشن واگذار که ما فرمان خویش را به او داده ایم ، والسلام .
شمرنامه را ازعبیدالله بن زیاد گرفته وازنخیله که لشکرگاه و پادگان کوفه بود به شتاب بیرون آمد و پیش ازظهر روز پنجشنبه نهم محرم الحرام وارد کربلا شد.
و نامه عبیدالله را برای عمربن سعد قرائت کرد. ابن سعد به شمر گفت :
وای برتو! خدا خانه ات را خراب کند چه پیام زشت وننگینی برای من آورده ای ! بخدا سوگند که توعبیدالله را ازقبول آنچه که من برای اونوشته بودم بازداشتی و کار را خراب کردی ، من امیدار بودم که این کاربه صلح تمام شود ، بخدا سوگند حسین تسلیم نخواهد شد زیرا روح پدرش درکالبد اوست . شمربه او گفت :
بگوبدانم چه خواهی کرد ؟ آیا فرمان امیر را اطاعت کرده و با دشمنش خواهی جنگید و یا کناره خواهی گرفت ومن مسئولیت لشکر را بعهده خواهم داشت؟
عمربن سعد گفت : امیری لشکر را به تو واگذار نمی کنم و در تو این شایستگی را نمی بینم ، ومن خود این کار را به پایان خواهم رساند .

وبالاخره عمربن سعد شامگاه روز پنجشنبه نهم محرم خود را برای جنگ آماده کرد.

 

 
  
     روز تاسوعا

امام صادق (علیه السلام) فرمود: تاسوعا روزی است که در آن روز امام حسین واصحابش را محاصره کردند ولشکر کوفه وشام در اطراف او حلقه زده وابن مرجانه وعمربن سعد به جهت زیادی لشکروسپاه اظهار شادمانی ومسرّت می کردند ودر این روز حسین را تنها وغریب یافتند ودانستند که دیگر یاوری به سراغ او نخواهد آمد واهل عراق اورا یاری نخواهند کرد.

امان نامه :
چون شمر، نامه را ازعبیدالله گرفت تا در کربلا به ابن سعد ابلاغ کند ، او وعبدالله بن ابی المحل ( که ام البنین عمه اوبود) به عبید الله گفتند :
ای امیر! خواهر زادگان ماهمراه باحسین اند، اگر صلاح می بینی نامه امانی برای آنها بنویس، عبیدالله پیشنهاد آنهارا پذیرفت وبه کاتب خودفرمان دادتا امان نامه ای برای آنها بنویسد.

ردامان نامه
عبدالله بن ابی المحل امان نامه را بوسیله غلام خود کزمان به کربلا فرستاد واو پس از ورود به کربلا متن امان نامه را برای فرزندان ام البنین قرائت کرد و گفت :
این امان نامه ای است که عبدالله بن ابی المحل که ازبستگان شماست فرستاده است آنها در پاسخ کزمان گفتند :
سلام ما را به او برسان وبگو :
ما را حاجتی به امان نامه تو نیست امان خدا بهتر ازامان عبیدالله پسرسمیه است.
همچنین شمر به نزدیکی خیام امام آمد وعباس وعبدالله وجعفر وعثمان (علیهما السلام) فرزندان حضرت علی بن ابی طالب (علیه السلام) (که مادرشان ام البنین است ) را صدا زد آنها بیرون آمدند شمربه آنها گفت: برای شما ازعبیدالله امان گرفته ام ! وآنها متفقاً گفتند :
خدا تورا و امان تورا لعنت کند ، ما امان داشته باشیم وپسر دختر پیامبر امان نداشته باشد ؟


اعلان جنگ
پس از رد امان نامه عمربن سعد فریاد زد که :
ای لشکر خدا سوارشوید و شاد باشید که به بهشت می روید و سواره نظام لشکر بعد ازنمازعصر جنگ شد.
دراین هنگام امام حسین ( علیه السلام ) درجلوی خیمه خویش نشسته وبه شمشیرخود تکیه داده و سر بر زانو نهاده بود زینب کبری شیون کنان به نزد برادرآمد و گفت :
ای برادر! این فریاد وهیاهو را نمی شنوی که هرلحظه به ما نزدیکتر می شود؟
امام حسین ( علیه السلام ) سربرداشت و فرمود : خواهرم ، رسول خدا را همین حال درخواب دیدم به من فرمود : تو به نزد ما می آیی .
زینب ازشنیدن این سخنان بی تاب شد که بی اختیار محکم به صورت خود زد و بنای بیقراری نهاد .
امام گفت : ای خواهر، جای شیون نیست خاموش باش خدا تو را مشمول رحمت خود گرداند.
دراین اثنا حضرت عباس بن علی (علیه السلام)آمد وبه امام(علیه السلام) عرض کرد :
ای برادر! براسب خود سوارشو و ازآنها بپرس : مگر چه روی داده ؟ و برای چه به اینجا آمده اند؟
حضرت عباس ( علیه السلام ) با بیست سوار که زهیر بن قین وحبیب بن مظاهر ازجمله آنان بودند نزد سپاه دشمن آمده و پرسید : چه رخ داده و چه می خواهید ؟
گفتند : فرمان امیراست که به شما بگوییم یا حکم او را بپذیرید و یا آماده کار زار شوید.
حضرت عباس ( علیه السلام ) گفت : ازجای خود حرکت نکنید وشتاب به خرج ندهید تا نزد ابی عبدالله رفته وپیام شما را به اوعرض کنم . آنها پذیرفته وحضرت عباس بن علی ( علیه السلام ) به تنهایی نزد امام حسین ( علیه السلام ) رفت وماجرا را به عرض امام رسانید واین درحالی بود که بیست تن همراهان او سپاه عمربن سعد را نصیحت می کردند وآنان را ازجنگ با حسین برحذر می داشتند ودرضمن ازپیشروی آنها به طرف خیمه ها جلوگیری می کردند.
امام ( علیه السلام ) به حضرت عباس بن علی ( علیه السلام ) فرمود : اگر می توانی آنها را متقاعد کن که جنگ را تا فردا به تاخیر بیندازند و امشب را مهلت دهند تا ما با خدای خود راز و نیاز کنیم و به درگاهش نماز بگزاریم. خدای متعال می داند که من بخاطر او نماز و تلاوت کتاب او( قرآن) را دوست دارم .

یک شب مهلت برای راز و نیاز
پس حضرت عباس ( علیه السلام ) نزد سپاهیان دشمن بازگشت و ازآنها شب عاشورا را برای نماز وعبادت مهلت خواست عمربن سعد درموافقت با این درخواست مردد بود وسرانجام ازلشکریان خود پرسید که : چه باید کرد ؟
عمروبن حجاج گفت : سبحان الله اگراهل دیلم ( کنایه ازمردم بیگانه ) و کفارازتو چنین تقاضائی می کردند سزاوار بود که با آنها موافقت کنی .
قیس بن اشعث گفت : درخواست آنها را اجابت کن بجان خودم سوگند که آنها صبح فردا با توخواهند جنگید .
ابن سعد گفت : بخدا سوگند که اگربدانم چنین کنندهرگز با درخواست آنها موافقت نکنم .
و عاقبت فرستاده ابن سعد به نزد حضرت عباس بن علی ( علیه السلام ) آمد و گفت :
ما به شما تا فردا مهلت می دهیم اگرتسلیم شدید شما را به نزد عبیدالله بن زیاد خواهیم فرستاد واگر سرباززدید ، دست ازشما برنخواهیم داشت .

خطبه امام حسین ( علیه السلام ) شب عاشورا
امام حسین ( علیه السلام ) یاران خود را نزدیک غروب به نزد خود فراخواند.
حضرت علی بن الحسین ( علیه السلام ) می فرماید :
من نیزخدمت پدرم رفتم تا گفتاراو را بشنوم درحالیکه بیماربودم پدرم به اصحاب خود فرمود :
خدای را ستایش می کنم بهترین ستایشها واو را سپاس می گویم درخوشی و ناخوشی. بارخدایا! تورا سپاسگزارم که ما را به نبوت گرامی داشتی وعلم قرآن وفقه دین را به ما کرامت فرمودی وگوشی شنوا و چشمی بینا ودلی آگاه به ماعطا کردی ، ما را از زمره سپاسگزاران قراربده. من یارانی بهترو با وفاتر ازاصحاب خود سراغ ندارم و اهل بیتی فرمانبردارتر و به صله رحم پای بندترازاهل بیتم نمی شناسم. خدا شما را بخاطر یاری من جزای خیر دهد. من می دانم که فردا کارما با اینان به جنگ خواهد انجامید .
من به شما اجازه می دهم و بیعت خود را ازشما برمی دارم تا ازسیاهی شب برای پیمودن راه و دورشدن ازمحل خطر استفاده کنید وهریک ازشما دست یک تن اهل بیت مرا بگیرید و در روستاها و شهرها پراکنده شوید تاخداوند فرج خود را برای شما مقرر دارد . این مردم مرا می خواهند و چون برمن دست یابند با شما کاری ندارند .

پاسخ یاران امام حسین ( علیه السلام )
برادران امام و فرزندان و برادر زادگان او و فرزندان عبدالله بن جعفر ( فرزندان حضرت زینب ( علیهاالسلام ) به امام عرض کردند : ما برای چه دست ازتو برداریم ؟ برای اینکه پس ازتو زنده بمانیم ؟ خدا نکند هرگز چنین روزی را ببینیم .
ابتدا حضرت عباس بن علی ( علیه السلام ) این سخن را گفت و بعد دیگران ازاو پیروی کردند وجملاتی همانند ، برزبان راندند.
پس امام حسین ( علیه السلام ) روی به فرزندان عقیل نمود و فرمود : شما را کشته شدن مسلم کافی است بروید که من شما را اذن دادم .
آنها گفتند : سبحان الله مردم چه می گویند ؟ می گویند ما بزرگ سالارخود وعموزادگان خود که بهترین مردم بودند در دست دشمن رها کردیم وبا آنها به طرف دشمن تیری رها نکردیم و نیزه وشمشیری علیه دشمن به کارنبردیم ! نه ! بخدا سوگند چنین نکنیم ، بلکه خود و اموال واهل خود را فدای تو سازیم ودرکنارتو بجنگیم وهرجا که روی کنی با تو باشیم ننگ باد برزندگی پس ازتو .
سپس مسلم بن عوسجه بپا خاست و گفت :
بهانه مادر پیشگاه خدا برای تنها گذاردن توچیست ؟ بخدا سوگند این نیزه درسینه آنها فرو برم و تا دسته این شمشیر دردست من است برآنها حمله کنم اگر سلاحی نداشته باشم که با آن بجنگم سنگ برداشته وبه طرف آنها پرتاب می کنم . بخدا سوگند که ما تورا رها نکینم تا خدا بداند که حرمت پیامبر را درغیبت او درباره تومحفوظ داشتیم، بخدا قسم اگر بدانم که کشته می شوم وبعد زنده می شوم وسپس مرامی سوزانند و دیگر بار زنده می گردم وسپس در زیر پای ستوران بدنم درهم کوبیده می شود و تاهفتاد باراین کار را درحق من روا بدارند هرگز ازتوجدا نگردم تا درخدمت توبه استقبال مرگ بشتابم وچرا چنین نکنم که کشته شدن یکبار و پس ازآن کرامتی است که پایانی ندارد .
پس از او زهیر بن قین برخاست وگفت بخدا سوکند دوست دارم کشته شوم ، باز زنده گردم ، وسپس کشته شوم تا هزار مرتبه تا خدا تورا واهل بیت تورا از کشته شدن در امان دارد.


مرگ ازعسل شیرین تراست
حضرت قاسم بن حسن ( علیه السلام ) به امام حسین ( علیه السلام ) عرض کرد :
آیا من هم درشمار شهیدانم ؟
امام حسین ( علیه السلام ) باعطوفت و مهربانی فرمود : ای فرزندم مرگ درنزد تو چگونه است ؟
عرض کرد: ای عمو مرگ درکام من از عسل شیرین تراست .
امام حسین ( علیه السلام ) فرمود: عمویت به فدای تو باد آری تو نیزازشهیدان خواهی بود آن هم پس از رنجی سخت.
 

ایستادگی تا مرز شهادت
ازحضرت علی بن الحسین ( علیه السلام ) نقل شده است که فرمود: چون پدرم به اصحاب فرمودند که بیعت خود را ازشما برداشتم و شما آزاد هستید اصحاب و یاران آن حضرت برفداکاری و وفاداری خود تا مرز شهادت درکنار امام پافشاری نمودند .
امام درحق آنها دعا کرده فرمودند : سرهای خود رابلند کنید وجایگاه خود را ببینید یاران واصحاب امام نظر کرده وجایگاه ومقام خود را دربهشت مشاهده کردند وامام حسین ( علیه السلام ) منزلت رفیع هرکدام رابه آنها نشان می داد.
بعد ازاین معجزه امام ( علیه السلام ) بود که اصحاب با سینه های فراخ وصورتهای برافروخته به استقبال نیزه ها و شمشیرها می رفتند تا زودتر به جایگاهی که دربهشت دارند ، برسند.

تحکیم مواضع
امام حسین ( علیه السلام ) ازخیمه بیرون آمد و به اصحاب فرمان داد که خیمه ها را نزدیک یکدیگر قرارداده وطناب بعضی را دربعض دیگرببرند و لشکر دشمن را درروبروی خود قرارداده وخیمه ها را درپشت سروطرف راست وچپ خود قرار دهند بگو نه ای که خیمه ها درسه طرف آنها قراربگیرد و اصحاب امام فقط ازقسمت روبرو با دشمن مواجه شوند سپس امام و یارانش به جایگاه خود بازگشتند وتمام شب را به نماز گزاردن واستغفار ودعا وتضرع سپری کردند و آن شب اصلا نخوابیدند.

رؤیای امام حسین ( علیه السلام )
به هنگام سحر امام حسین ( علیه السلام ) به خوابی سبک فرو رفت وچون بیدارشد فرمود : یاران من ، می دانید هم اکنون درخواب چه دیدم ؟
اصحاب گفتند : یا بن رسول الله چه دیدی ؟
فرمود : سگانی را دیدم که به من حمله می کردند تا مرا پاره پاره کنند و درمیان آنها سگی دورنگ را دیدم که نسبت به من ازدیگر سگان وحشی تر و خون آشام تر بود ! گمان کنم آن مردی باشد که مرا خواهد کشت . در دنباله این خواب ، جدم رسول خدا ( صلی الله علیه وآله ) را دیدم که تعدادی ازاصحابش همراه او بودند و به من فرمود : فرزندم ، توشهید آل محمدی واهل آسمانها و کرّوبیان عالم بالا ازمژده آمدنت شادی می کنند وامشب بهنگام افطار نزد من خواهی بود شتاب کن وکاررا به تأخیر مینداز این فرشته ای است که ازآسمان فرود آمده است تا خون توراگرفته ودرشیشه سبز رنگی قراردهد. یاران من این خواب گویای آن است که آجل نزدیک و بی تردید هنگام رحیل وکوچ ازاین جهان فانی فرارسیده است .
1
 

 

 
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد